WISH
Forest Of Shadows

روح تبعيد شده ی من به وسيله تاريکي در آغوش گرفته شده ، جيغهايی درون مغزم ميشنوم.
اما تاريکی در بدبختی های  من در حال غرق شدن است ، مرا به سرزمينی در آنسوی اين زمين خونخوار ببر.
آن هنگام ، در خلوت تنهايی ذهن من به پرواز در خواهد آمد ،پر ميکشد و پرواز ميکند درميان         قلمرو ابرها ، جايی که من خود بر زندگيم حکومت ميکنم ، قلمرويی برای خودم.
جايی که من در لحظه های تنهایي و خلوت خود در آن سرگردانم و پرسه ميزنم .
اما من همچنان در در ميان آسمانهای بيکران وامانده ام ، آسمانهايی از تاريکی ، همراه با حقيقتی       نا مفهوم که زندگی مرا با کينه و دروغ کفن ميکند.
مکانی که در آن ترس وجود ندارد و هيچ چيز براي انجام در راه خدا نيست ، جايی که من آرامش ابدی روحم را در آن پيدا ميکنم ، قلمرويی در ميان ابرها.