رنگهای رنگ پریده
چقدر به لحظهها فکر کردی؟
آیا مطمئن بودی که همیشگی نیستند و تمام میشوند؟
گاهی نمیتوانیم تحمل کنیم..
و میبینیم خیلی از دست دادیم و هر روز ترسیدیم..
با یک رانندگی طولانی به خانه رسیدم..
در حال رانندگی احساس غرق شدن داشتم!
همه ما هدفی گمشده هستیم..
و چیزی از ما باقی نمانده و نمیماند..
گاهی عاشق اوقات تنهایی هستیم و گاهی متنفر..!
در هر صورت من دیگر نمیتوانم دستانم را زخمی کنم!
و زخم بطریهای شکسته شده را ببینم..
لرزشهای یخ و تلخ مزه را باید تنهایی تحمل کرد..!
..I hate being alone tonight

+ نوشته شده در یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 1:56 توسط ḿØß¡Ŋ
|
A Fine Day To Exit