حال دیگر نمی‌ترسم..
از چیزی که بر سرمان خواهد آمد..!
شب که از طرف اقیانوس سر رسیده.....
به من اطمینان می‌بخشد..
که با من قدم می‌زند..


شب با ریتم خاطراتمان قدم بر‌ می‌دارد..
و با سنگینیِ وزن سال‌ها..
به قلب‌های سالخورده‌مان هجوم می‌آورد..


همراهِ ستاره‌هایی که صدایم را می‌شنوند..
در دریای سکوت پیش می‌روم..
و شب با من قدم می‌زند..