ســـــــــــعدی

آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست..
او همین صورت همی‌ بیند ز معنی غافلست..

ایستگاه بعد => خروج از ریل

نگاه خیالی ماه آسمان که سوگوار است..
و میداند که زندگی زمین میسوزد و میسوزد..
ابرهایی تلو تلو میخورند..
و برای امید ما دعا میکنند!

بارانی که خشکی زمین را از بین میبرد..
ولی حریف خونهای زمین نمیشود!
سالها بسیار زود محو میشوند..
ناگفته‌های ما از زمین تا آسمان جمع شده..

آه..
پس این جشن لعنتی ما چه شد؟!

پاکی گریه میکند

من زیر نورها پنهان شده‌ام..
و چشمانم در شب فرسوده شده‌اند..
احساساتی که مدام گم میشود..
ممکن است مرا در حال عبور ببینی..!

به من بگو..
در پس آن گرگ و میش چه هست!؟
آه که همیشه طول زمان از دست رفت..

:(