در اعماق سکوتِ زمین،
به دریایی خیره شدم!
تلاطم امواج را میبینم که هر "یادی" را نصفه نیمه میشورند..
آری! بیش از نیمی از حافظۀ فراموش نشده را شسته اند!
در اعماق لحظه ای که خنده روی نسیم شناور است..،
ارواح درونی زندگان را در حال فروپاشی میبینم!
و نیمی دیگر از حافظۀ فراموش نشده درون باد اسیر است!
و تمامِ این مدت، هر چیزی که در درونم نهفته بود..،
چیزهایی بود که نمیتوانستم تا این لحظه ببینم!
و قَسّم میخورم که هرگز نمیدانستم اینگونه خواهد شد!
رقصِ این بادها مثل سیلی بر روی صورتم میخورد!
با این حال، از این امواجِ آشوبناک و این بادهای اَفسون سپاسگزارم!
هر چه باشد تلاشی است برای پاک کردن نیمی از صدمه ها!

آن سوی این افق زیبا، رویایی برای ما آرمیده است!
این صحنۀ آرام، هنوز شکسته نشده!
ولی شایعاتی در آسمان سرگردانند..
از اعماق این بادها، صدای ناله و بی تابی به گوش میرسد!
و طوفانی که در حال خفه کردن این صداها می باشد..
این ساز و آواز عارفانه و عاشقانه سرد و
سردتر می شود،
و اعماق روحمان را سردتر میکند!
و این سرما میخواهد که ما هم زمزمه ای کنیم!
چشمانمان را برای خوابی موقت میبندیم..
و افکارمان دوباره و دوباره مانند تلاطم دریا پریشانی میکنند!

 

کاش سهم زمین و ما همین باشد!
"احساس نوعی آرامش موقت"
"لرزه ای در بیرون و درون"
"صلح و صفایی غریب و زودگذر"
"تلاطم احساسات"
یا
"رفت و برگشت
یادها در امواج و بادها"
و شاید..
"انحرافی از درون و بیرون"