سلام ... ،

میخوام امشب یه داستان بگم ...
از یه سرنوشت ...
یه سرنوشته ...
میدونی وایکینگ چیه و به کی میگن ؟
به من میگن ! ...
نه ، من نیستم که ...
خب ...
ام .......
وایکینگ کسیه که بهش میگن وایکینگ !

نمی دونم !
یه داستان میخوام بنویسم ،
داستانی از سرنوشته وایکینگها ،
داستانی از مردان و جنگجویان اسکاندیناوی !

بخون ، !
اگه نخواستی هم نخون ... !
چون برا تو نوشتم ، نه تو ... !


!#$%^&*!

من در درون قلبم سرمای یاس و نا امیدی را احساس میکنم ،
سرمایی مانند سرمای آخر زمستان من و پسرم به شدت آسیب دیده ایم
پسرم مرده است ...
او تنها 6 سال داشت ...

او فرزند ارشد من بود ،تنها باقی مانده از من ، اجداد و قوم و خویش من ...آخرین بازمانده ای که نام مرا زنده نگه میداشت ،مرگ نیشخند مهلک خود را بر او نمایان کردهاینجا هیچکس نیست که او را مقصر بدانم ،
و تنها خود من مقصرم .

تقدیر مردان شمال در انتظاره همه ماست ،تقدیر و سرنوشت همه وایکینگها همین بوده است ...
و تا بوده ، همین بوده  ...
هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد ،روز پاسخ به دعوت ادن ،
یا شاید روزی که باید در آن پا بر دروازه جهنم گذاشت ...


من او را به درون کشتی خود بردم ،به نظر میرسد که او خوابیده است ،
اما سرما امانش را نداد ... ،
رنگ آبی تیره ای که از شدت سرما بر لبان او نقش بسته ...
و کافیست تا مرا به گریه بیاندازد ،
چون نشان می دهد که پسره من مرده است ...

هیچ مردی نباید فرزندش را به خاک بسپارد ،
او هنوز قسمتی از وجود من است ،
اشکهای تلخ و دردناکی که من میریزم ...
بار سنگینی است که از تحمل من خارج است ...

بدن سبک او را در آغوش گرفته ام  ،
پوست او همچون برف سفید شده است ،اما هنوز غم از دست دادن او در قلبم سنگینی میکند ...
به طوریکه هر لحظه غم و اندوه مرا بیشتر میکند .

شماها ،
ای اجداد من ، ...
این چه سرنوشت شومی است که به من اعطا کرده اید ؟من برای چه باید رنج بکشم ؟
من برای چه باید این درد و رنج را احساس کنم ؟
اجداد من ، ...زندگی دیگر معنی و مفهمومی برای من ندارد ،
پسرم را بر توده هیزمی که برای سوزاندن جسد او جمع کرده ام خواباندم ...

او را چنان که شایسته یک پادشاه است تدفین کردم ...و خود نیز در کنار او خوابیدم ،
و خود را می سوزانم تا بمیرم ،
"و زمانی که در حال مردن بودم صدای آواز تمام وایکینگها را که پیش از من
مرده بودند را میشنیدم"
"آوازی که به معنی خوش آمد گویی برای ورود به
دنیایی دیگر بود"

تقدیر مردان شمال در انتظاره همه ماست تقدیر و سرنوشت همه وایکینگها همین بوده است
و تا بوده ، همین بوده  ...
هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد ،روز پاسخ به دعوت ادن ،
یا شاید روزی که باید در آن پا بر دروازه جهنم گذاشت ...